ایران در گذر تاریخ

پادشاه و وزیر

چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۳۹۵، ۰۶:۵۵ ب.ظ

پادشاهی وزیری داشت که هر اتفاقی که می‌افتاد میگفت ؛ خِیره!


روزی دست پادشاه در سنگلاخ ها گیر کرد و مجبور شدند انگشت او را قطع کنند ، 

وزیر که در صحنه حاضر بود گفت؛ خیر است 


پادشاه که از درد به خود میپیچید ، از رفتار وزیر عصبی شد و او را به زندان انداخت .


یکسال بعد پادشاه که برای شکار به کوه رفته بود ، در دام قبیله ای گرفتار شد که بنا بر اعتقادات خود ، هر سال یک نفر را که دینش با انها مختلف بود ، سر میبرند و لازمه اعدام آن شخص این بود که باید بدنش سالم باشد.


وقتی دیدند اسیر ، یکی از انگشتانش قطع شده، وی را رها کردند.


آنجا بود که پادشاه به یاد حرف وزیر افتاد که زمان قطع شدن انگشتش گفته بود : خیر است.


پادشاه دستور ازادی وزیر دربند را داد 

وقتی وزیر ازاد شد و ماجرای اسارت پادشاه را از زبان او شنید ، باز هم گفت ؛ خیره 


پادشاه گفت ؛ دیگه چرا خیره؟؟؟

وزیر گفت؛ از این جهت خیره که اگر تو من را به زندان نینداخته بودی و زمان اسارت به همراهت بودم ، من را به جای تو اعدام میکردند!


در طریقت هر چه پیش سالک آید خیر اوست 

در صراط مستقیم ای دل کسی گمراه نیست


موافقین ۲ مخالفین ۰ ۹۵/۱۰/۱۵
محمد جواد اکبری

نظرات  (۱)

۱۹ بهمن ۹۵ ، ۲۰:۲۵ سجاد صالحی
خیلی خوبه عالی بود از شما ممنونیم

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی